جدول جو
جدول جو

معنی حسرت کش - جستجوی لغت در جدول جو

حسرت کش(اَ جَ گَ دی دَ / دِ)
آرزومند. خواهنده:
کینه میورزند با حسرت کشان دوره گرد
بخشد انصافی خدا پهلونشینان ترا.
میرزا سلیمان حسابی اصفهانی.
ای سوز عشق فارغم از قید هوش ساز
حسرت کش بهار مکن در خزان مرا.
دانش (از آنندراج).
تمنا ساخت این کار از برایم
که بر حسرت کشانم حسرتی نیست.
ظهوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر داروی سمّی به شکل گرد یا محلول که برای کشتن حشرات یا دفع آفت های گیاهی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ تَ / تِ)
هر دارو که حشرات را کشد. بهترین حشره کشها گرد ددت است. و از این پیش گرد تنباکو، محلول نمک طعام، جوشانیدۀ برگ درخت گردو و آب صابون و امثال آن برای این مقصود بکار می بردند
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ کَ دَ)
حسرت سرا. حسرت آباد. حسرت خانه. آرمان خانه. جائی که جز حسرت در آن نباشد:
از نالۀ عاشقانۀ من
حسرت کده گشت خانه من.
فیاضی (از آنندراج).
، کنایت از دنیای فانی
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ کَ دَ / دِ)
آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج) :
تنی چندبگزید عیاروش
کماندار و سختی کش سخت کش.
نظامی.
، ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش:
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 228)
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ دَ)
حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مایکش آلت و ابزاری که برای کشتن حشرات مانند پشه مگس ساس و غیره بکار برند، داروی سمی که برای کشتن حشرات استعمال شود از قبیل امشی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کش
تصویر صورت کش
نگارگر چهره ساز مصور نقاش، نقاشی که چهره کسان کشد، عکاس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی سخت (مانند کمان) را تواند کشید، زحمتکش. آنکه مردم را به سختی کشد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. کُ))
هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای از بین بردن حشرات به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فضول، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی
در کارگاه پارچه باقی قدیمی عبارت از چوبی است که برای محکم
فرهنگ گویش مازندرانی
زه و هر چیزی که به دشواری کشیده شود، آدم مقاوم و پایدار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا پوش نمدین اسب که به هنگام عرق کردن و برداشتن پالان.، چوبی که در شیروانی خانه های روستایی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی